کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده – نویسنده روزبه معین
کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده پرفروشترین کتاب روزبه معین، نویسنده ایرانی است.
این کتاب که در زمان رونمایی با استقبال گستردهای رو بهرو شد، از رمانهای عامهپسند و موفق ایرانی در چندسال اخیر به شمار میرود.
کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده ، یکی از بهترین و پرفروشترین رمانهای روزبه معین است که با تمرکز بر نوشتههای کوتاه و فلسفی، خواننده را به دنیایی عمیق و پرمعنا میبرد. این رمان، با جذابیت داستان و عمق پیامهایش، توانسته است محبوبیت فراوانی را به دست آورده و تأثیر زیادی روی خوانندگان ایرانی بگذارد.
در کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده ، روزبه معین با سبکی موشکافانه و شفاف، در مورد مسائل اساسی زندگی، انسانیت و عشق مینویسد. او با استفاده از نثر زیبا و هنرمندانه، خواننده را به تفکر و تأمل درباره مسائل ابدی و عمیق میکشاند. در این رمان، عشق به عنوان محور اصلی داستان، با تمام پیچیدگیها و چالشهایش به تصویر کشیده شده و خواننده را به عمق احساسات و ارتباطات انسانی هدایت میکند.
با زبانی روان و شفاف، روزبه معین در کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده توانسته است آثاری بینظیر را خلق کند که همچنان برای خوانندگان یک تجربهی استثنایی و الهامبخش است. این رمان با ترکیبی بین نوشتههای کوتاه و فلسفی، بیانگر یک عمق درونی است که هر خوانندهای را به خود جذب میکند و باعث میشود تا در مسیری از خودشناسی و تفکر عمیق قدم بردارد.
کتاب قهوه ی سرد آقای نویسنده با محتوا و سبک خاص خود، در بین رمانهای ایرانی به یکی از بهترین و پرفروشترین آثار تبدیل شده است. با خواندن این رمان، شما نهتنها لذت بردن از داستانی دلنشین و جذاب را تجربه خواهید کرد، بلکه به فکر و تفکر درباره زندگی فروخواهید رفت.
قسمتی از کتاب
این رمان اینگونه آغاز میشود: میخوام یه اعتراف بکنم! من چند سال پیش دیوانهوار عاشق شدم، وقتی که فقط ده سال داشتم، عاشق یه دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک ته استکانی میزد و پونزده سال از خودم بزرگتر بود، اون هر روز به خونهی پیرزن همسایه میاومد تا ازش پیانو یاد بگیره. ازقضا زنگ خونهی پیرزن خراب بود و معشوقهی دوران کودکی من مجبور بود زنگ خونهی ما رو بزنه، منم هر روز با یه دست لباس اتوکشیده میرفتم پایین و در رو واسهش باز میکردم، اونم میگفت: «ممنون عزیزم!» لعنتی چقدر تودلبرو میگفت عزیزم! پیرزن همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ دریاچهی قو چایکوفسکی رو بهش یاد میداد و اون خوشبختانه اینقدر بیاستعداد بود که نتونه آهنگ رو یاد بگیره، بههرحال تمرین به بیاستعدادی چربید و اون کمکم داشت آهنگ رو یاد میگرفت. اما پشت دیوار، حال و روز من چندان تعریفی نداشت، چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ دریاچهی قو رو یاد بده و بعد از اون دیگه خبری از عزیزم گفتنها و صدای زنگها نخواهد بود!
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.