کتاب آخرین بازمانده از نسل دختران مون – نویسنده باربارا دیویس
کتاب آخرین بازمانده از نسل دختران مون که درباره رختری به اسم لیزی مون است، لیزی مون هیچوقت فرم مون گرل رو نخواست. هشت سال پیش، او زمینی که نه نسل از داروییگران با استعداد آن را مراقبت میکردند، رها کرد و تصمیم گرفت از شایعات درباره ارث عجیب خانوادگیاش دوری کند. اما وقتی مادربزرگ محبوبش، التیا، درگذشت، لیزی مجبور شد برگردد و در مقابل تراژدی ای که هنوز هم بر فیلدهای خشک لواشک فرم باقی مانده بود، مقابله کند: قتلهای حل نشده دو دختر جوان و اتهامات سختی که همراه مرگ التیا به گورش همراه شد.
لیزی چیزی جز فروش مزرعه و بازگشت به زندگیاش در نیویورک نمیخواست، تا زمانی که دفتری که التیا برایش رها کرده بود را پیدا میکند – کتابی از یادداشتها که برای کمک به لازی در پذیرش استعدادهای خاص خود ساخته شده بود. وقتی ارتباطش را با اندرو گریسون دوباره برقرار میکند، یکی از تعداد کمی که به بیگناهی التیا اعتقاد داشتند، قصد دارد نام مادربزرگش را پاک کند.
اما برای انجام این کار، او باید تصمیم بگیرد که آیا میتواند ارث خود را قبول کند و آیا باید در ردیف زنان مونی که قبل از او آمدهاند، قرار بگیرد یا نه.
نطرات نویسندگان معروف دیگر درباره این کتاب
“آخرین دختران ماه” داستانی سحرآمیز از رهایی و پیدا کردن بخشش است. یک کتاب پنج ستاره که باید حتماً خوانده شود.
– بی لی کراسبی، نویسندهٔ پرفروش کتاب “ایمیلی گون”
“در میان راز جذاب و هیجانانگیز که صفحات «آخرین دختران ماه» را میچرخاند، داستانی از یک ارث قدرتمند خانوادگی و کشف بهترین نوع جادو – جادویی که از داشتن هدایت استعدادهای خود ما را به دنبال کشیده و جایگاهمان در دنیا را پیدا میکند. یک داستان درخشان و شکوهمند که بعد از پایان خواندنش، هنوز درون من میتابید.”
– کری آن کینگ، نویسندهٔ پرفروش کتاب “هر چیزی که تو هستی”
“«آخرین دختران ماه» یادآور دو عنوان مورد علاقهام است، Garden Spells نوشتهٔ سارا آدیسون آلن و Practical Magic نوشتهٔ آلیس هافمن، چون جادویی است، پر از جادوی گیاهان و دردناکانه انسانی است.”
– کریستن فیلدز، نویسندهٔ پرفروش کتاب “لیلی در نور”
“«آخرین دختران ماه» ترکیب فوقالعادهای از راز و جادو است، با یک اندازهٔ دقیق عاطفه… داستانی از خانواده و بخشش و چیزی که واقعاً به معنای بازگشت به خانه است. از اولین صفحه تا آخرین، من توسط داستان جذاب و دلگیر تعداد بیشماری از نسلهای دختران ماه، مشغول شده بودم – و همانطور که در همهٔ بهترین رمانها است، غمگین بودم که آخرین صفحه را واژگون کردم.”
– جین هیلی، نویسندهٔ پرفروش کتاب “دختران بیتاون”
“دیویس از قلم بردن شخصیتهای پیچیده و رنگارنگ با استفاده از مدادی دقیق استفاده میکند، از جمله یک قهرمان مستقل و شجاع که بزرگترین مانع او باورهای محدودکننده خودش است. «آخرین دختران ماه» نیمهای از واقعگرایی جادویی و نصف رازآلود، داستانی مسحورکننده است که شما را بعد از خواندن آن، زیر تأثیر برادرش خواهد گذاشت.”
– الدونا ادواردز، نویسندهٔ Clover Blue
قسمتی از متن کتاب آخرین دختر ماه
پیشگفتار
بدنی که در آب غرق شده است، نوعی تجزیه و تحلیل دیگری را تجربه میکند؛ نوعی تجزیه و تحلیل سختتر در برخی موارد و مهربانتر در برخی دیگر – حداقل این چیزی است که به من گفته شده است. ما مونها درباره این موضوع اطلاعی نداریم. وقتی زمان مرگ ما فرا میرسد، ما آتش را انتخاب میکنیم و خاک ما را روی زمینی که بیش از دو قرن در خانوادهمان بوده، پخش میکنیم. حالا خاک من هم اونجاست، آمیخته با غبار پدرانم.
آیا واقعاً فقط چند هفتهست که من رفتهام؟ چند هفتهای که بین دو دنیا پرسه میزنم، ناتوان در ماندن، ناخواسته در رفتن، به خاطر پشیمانی و کارهای ناتمام به زنجیره شدهای. این جدایی به نحوی طولانیتر احساس میشود. اما امروز نه مرگ من رو در گوشهای گیر کردهام، بلکه مرگ دو دختر جوان، درسی و هدر گیلمن – تقریباً هشت سال پیش. آنها تقریباً سه هفته مفقود بودند وقتی در نهایت بدنهایشان از آب بیرون کشیده شدند. دیدنشان وحشتناک بود، اما من دیدم. آنها در حال کشیدن دریاچه من بودند، میخواستند چیزی را پیدا کنند. چرا که خیلیها به سمت من نگاه میکردند؟ به خاطر آنچه من بودم – و آنچه که من بودم. یا حداقل آنچه آنها تصور میکردند که من هستم.
به نظر میرسد حافظه همراه با بدن ما نمیمیرد. سالها از آن روز وحشتناک در اطراف دریاچه گذشته است، ولی من هر جزئی را به یاد میآورم، دوباره و دوباره بازپخش میشود، حلقهای بیپایان و بیرحم. رئیس پلیس با چکمههای واتر، مردانش با قایقشان. ون M.E. نزدیک میدمد، در هوا پهناور، در انتظار بار جدیدی. چهرهٔ سپید خاکستری مادری که منتظر است که سرنوشت دخترانش را بفهمد. همهجا شایستهٔ خفقان الکتریکی، همه شور و هیاهو. و بعد، صدای سوتی تند.
سکوتی فرو میآید بر ما، آن نوعی سکوتی است که وزن خودش را دارد – وزن مردگان. هیچکس حرکتی ندارد در حالی که بدن اول ظاهر میشود، یک نگاه به دست و پای گنگی در یک کت کاکی گلابی، آبی که از آستین میچکد و شکل تلخی از موهای تیرهٔ خیس. آنها با او محتاطند، با یک حساسیتی که به نحوی وحشتناک است، و تماشای آن دردناک است. آنها دلایل را نگه میدارند، متوجه میشوم، و یک لیزخورد سرد از پشت گردنم پایین میرود. تا بتوانند پرونده خودشان را بسازند. ضد من.
مدتی کوتاهتر، بدن دوم ظاهر میشود، و صدایی شکسته، صدایی که قلب مادر به خاطر فرزندانش میشکند.
و اینهاست که همه چیز آشفته شد، آن روز وحشتناکی که همهچیز را برپا کرد. پایان مزرعه. و شاید، پایان مونها.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.