کتاب امینه – نویسنده مسعود بهنود
کتاب امینه رمانی است جذاب که مسعود بهنود آن را از ترکیب افسانه با واقعیت های تاریخی نوشته است. خاتون یا همان امینه دختری زیرک و سوارکار است و در تقدیر او آمده که به عقد شاه سلطان حسین صفوی در بیاید. سلطان حسین که پادشاهی است ضعیف النفس، شیفته ی امینه شده و او را سوگلی خود می نامد و این کتاب داستانی است از زندگی امینه که چطور راه خود را از دربار صفویه به شمال و در میان ترکمن ها پیدا می کند و نقش برجسته ای در پایه گذاری سلسله قاجاریه ایفا می کند.
مسعود بهنود این روایت داستانی را در بستر تاریخ دویست و بیست ساله ی ایران، یعنی از آخرایه دوره ی صفویه تا پایان دوره ی قاجار شکل می دهد و زندگی نامه ای تخیلی از امینه را که مادربزرگ یکی از مشهورترین شخصیت های تاریخی به نام محمدخان قاجار است، ارائه می کند. این رمان خواندنی که نابودی صفویه و به دنبال آن دوره های کوتاه سلطنت افشاریه و زندیه را به تصویر می کشد، قصه ای است از نقش تاثیرگذار زنان دربار و زیرکی بانوانی که زمینه را برای شکل گیری سلطنت قاجار فراهم نمودند. امینه از جرگه ی همین زنان هوشمند و آگاه است که راه پیشرفتش را با سرنوشت کشور گره می زند و آنقدر در این راه پیشروی میکند که به عنوان زنی روشنفکر راهی اروپا می شود. مسعود بهنود با قلم گیرای خود، مقایسات قابل توجهی از تفاوت های برجسته ی جایگاه بانوان در جوامع اروپایی و حرمسرای سلطان ارائه می دهد.
مقدمه ی کتاب
اول اين را شروع کنم که مي خواهم برايتان قصه بگويم يک قصه تاريخي مي توانيد فرض کنيد که اصلا هيچ يک از شخصيت ها واقعي نيستند راستي هم انها اسانه اند به خصوص خود امينه من در بعد از ظهر يک روز پاييزي به فکر او افتادم .
يعني خودم نيفتادم ان کسي من را به اين فکر انداخت که حالا براي خودش کسي شده و بعيد نيست به خاطر انتشار اين کتاب عليه من شکايت کنند.
اما فکرش را کرده ام اگر وکيل بگيرد و مرا به محکمه بکشاند مدرکي دارم که نشان مي دهد خودش با همان خط خرچنگ قورباغه اش به من نوشته که هر کار خواستم با اين قصه بکنم.
اگر حالا بعد از چند سالي جلوي من سبز شود و چشمان درشت سياهش را به من بدوزد و بگويد : چرا اين کار را کردي ؟به او خواهم گفت :تو چرا مرا گول زدي ؟ چرا بازيم دادي ؟پس يکي تو زدي يکي هم من بي حساب … بله ؟
و او چه دارد بگويد جز ان که مثل دفعه قبل خودش را بزند به ان راه يعني کاريست گذشته حالا بيا برويم به بسطام به زيارت مزار با يزيد . و بعد هم شروع کند با ان لهجه نيمه افغاني نيمه تاجيکي خواندن :ان شنيدستم که روزي با يزيد … و من هم بگويم بابا تو سعدي نخوان ! و بعد بخنديم .
به هر حال فکرش را کرده ام و تمام اطراف قضيه را سنجيده ام . تازه به شما که خواننده اين قضيه هستيد ربطي ندارد
شما مي خواهيد يک قصه بخوانيد و کسي هم يقه شما را نخواهد گرفت که چرا به کتاب تاريخي مي گويي قصه . يا چرا به قصه مي گويي کتاب تاريخي . پس قصه تان را بخوانيد و بعد که تمام شد چشم هايتان راببنديدو کاري را بکنيد که من کردم .
روزي که نوشتن اين قصه تمام شد اول دلم براي امينه تنگ شد .
بعد براي قائم مقام و ميرزا تقي خان امير کبير که در مسير اين قصه به نا جوانمرديي کشته شدند و براي ميليونها نفري که در اين نزديک به سيصد سال در اين دنيا زندگي کردند .
نمي دانم براي کدامشان کمي گريه کردم .
بعد رفتم و نوار يک آواز محلي ترکمني را گذاشتم و نشستم به گوش دادن .
نمي دانم همان شب بود يا فردايش که با کامبخش و مريم و اطي جان را افتاديم طرف ترکمن صحرا .
رفتم براي چندمين بار تا شايد نشانه اي غير از ان شال ترکمني از اين قصه در عالم واقعيت پيدا کنم.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.