کتاب دردسر بزرگ
خلاصه: یه لحظه با خودم فکر کردم همه چیز ختم بخیر شده، اما حس کردم یه چیزی ازم جدا شده و نگاه کردم دیدم مایوم دراومده و آب داره میبردش. یه غریق نجات داشت به سختی خودشو میرسوند به من، میدونستم که اگه شاخه رو ول نکنم، میرسه به من و منو نجات میده. اما همش داشتم به آدمایی فکر میکردم که تو خشکی بودن و قرار بود منو بدون مایو ببینن. رودریک هم مطمئنا گوشی به دست وایساده بود تا ازم فیلم بگیره…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.