کتاب دیوار- نویسنده ژان پل سارتر
کتاب دیوار شامل داستانهای کوتاهی از نویسندگان برجسته از جمله ژان پل سارتر و سایر نویسندگان مشهور جهان است. این اثر توسط صادق هدایت به زبان فارسی ترجمه شده است.
داستان اول که با عنوان “دیوار” شناخته میشود، درباره سه زندانی سیاسی است که قرار است فردا اعدام شوند. نویسنده، ژان پل سارتر، با جزئیات دقیق و زیبا، زوال ذهنی این سه نفر را در زمینه پزشکی مهربان توصیف میکند، که گویا به منظور آرام کردن آنها در این محل حضور دارد.
داستان بعدی که به نام “جلو قانون” است، نوشته فرانتس کافکا، یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات آلمانی است. در این داستان، کافکا فضایی فراواقعگرایانه را خلق میکند و به مردی روستایی میپردازد که در مقابل قانون قرار میگیرد.
داستان “کلاغ پیر” به خشم و تنفر افرادی میپردازد که در سالهای پایانی عمر خود نبود شور زندگی را تجربه میکنند. این داستان نوشته الکساندر لانژکیلاند، نویسنده نروژی، است.
“تمشک تیغدار” داستانی از آنتوان چخوف است که در این مجموعه جای دارد. در این داستان، چخوف سعی میکند تا به نقد جامعهی مرفه اربابان کشور روسیه بپردازد و تصویری واقعی از آن ارائه دهد.
داستان پنجم به نام “مرداب” حبشه نام دارد و اثری از گاستون شرو، نویسنده فرانسوی است. در این داستان،به طبیعت بیرحم و قانون تنازع بقا پرداخته میشود.
آخرین داستان نیز “کور و برادرش” نام دارد و نوشتهی آرتور شنیتسلر، نویسنده اتریشی است. در این داستان، آرتور شنیتسلر به تحلیل روانشناسی شخصیتها میپردازد و سرنوشت دو برادر را روایت میکند.
قسمتی از کتاب
من جواب ندادم. توضیح داد که از اول ماه اوت شش نفر را کشته است. توم ملتفت وضعیت نبود و من بهخوبی میدیدم که نمیخواست ملتفت وضعیت باشد. من هم هنوز نمیتوانستم بهطور کامل به آن پی ببرم، از خودم میپرسیدم که آیا خیلی زجر دارد؟ به فکر گلولهها بودم، فرورفتن گلولههای سوزان به تنم را مجسم کردم، همهی اینها خارج از مسئله حقیقی بود، اما من آرام بودم، چونکه تمام شب را برای غور در این موضوع فرصت داشتم.
یکلحظه بعد توم ساکت شد و من دزدکی به او نگاه میکردم، دیدم که او هم خاکستری شد و حالت زاری به خود گرفت. با خود گفتم: «دارد شروع میشود.» تقریباً شب شده بود، نور تاری از جدار روزنهها و تودهی زغال تراوش میکرد و لکهی بزرگی زیر آسمان درست میکرد. از سوراخ سقف یک ستاره را میدیدم. شب سرد و هوای صافی خواهد بود.
در باز شد و دو پاسبان داخل شدند، همراه آنها مرد بوری بود که لباس متحدالشکل نخودی رنگ در برداشت. به ما سلام داد و گفت:
– من دکترم و اجازه دارم که در چنین موقع دشواری به شما کمک کنم.
صدای او خوشایند و ممتاز بود. من به او گفتم:
– شما اینجا آمدهاید چه بکنید؟
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.