کتاب صداهایی از چرنوبیل – نویسنده سوتلانا الکسیویچ
کتاب صداهایی از چرنوبیل اثری بینظیر از نویسنده و روزنامهنگار برجسته روسی، سوتلانا الکسیویچ، است که در سال 2015 منتشر شد. این کتاب به طور جامع و شگفتانگیز، شاهدان و بازماندگان حادثهی هولناک چرنوبیل را به گفتگو دعوت میکند و زندگیشان را پس از این واقعه وحشتناک را به تصویر میکشد.
واقعهی چرنوبیل، یکی از بدترین حوادث هستهای تاریخ است که در 26 آوریل 1986 در نیروگاه هستهای چرنوبیل در شمال شهر پریپیات در اوکراین رخ داد. این حادثه ناشی از انفجار رآکتور چهارم نیروگاه چرنوبیل بود که به منجر شدن آزمایشات ناپایدار و نادرست و همچنین نقض پروتکلهای ایمنی پرسنل نیروگاه برمیگردد. این انفجار، به انتشار مقادیر بسیار زیادی از مواد رادیواکتیو به محیط و هوا وارد شد که اثرات وحشتناکی بر جامعه محلی و منطقه اطراف چرنوبیل، و حتی در سطح جهانی، داشت.
در کتاب صداهایی از چرنوبیل، سوتلانا الکسیویچ از زبان شاهدان و بازماندگان این حادثه ناگوار به ماجراهایی که پس از انفجار رخ داده است، میپردازد. او شهادتها و داستانهای واقعی را که افراد زنده مانده از این واقعه تعریف میکنند، جمعآوری و به تصویر میکشد تا خواننده را با واقعیت تلخ و پرتلاطم این حادثه آشنا کند.
این کتاب به شکل یک مجموعه از گفتگوها و مصاحبههایی با افرادی که به طور مستقیم یا غیرمستقیم در این حادثه شرکت داشتهاند، تنظیم شده است. الکسیویچ به زندگی روزمره، تجربیات، احساسات، و اندیشههای آنها پس از واقعه میپردازد. این شهادتها شامل داستانهایی از کارگران نیروگاه، افراد محلی، پرستاران، پزشکان، و سایر افرادی است که بر اثر این حادثه تحت تأثیر قرار گرفتهاند.
با خواندن کتاب صداهایی از چرنوبیل، خواننده با مشکلات و سختیهایی که افراد در مواجهه با پسامدهای وحشتناک این حادثه رو به رو شدهاند، آشنا میشود. این اثر، بیش از یک شاهدانه معمولی است؛ بلکه یک نگاه عمیق و انسانمحور به یکی از بزرگترین حوادث تاریخ است که همچنان تأثیرگذاری قابلتوجهی در زندگی ما دارد.
با سوتلانا الکسیویچ بیشتر آشنا شویم
سوتلانا آلکسیویچ، نویسنده و روزنامهنگاری با استعداد، در سال ۱۹۴۸ متولد شد و از جوانی به فعالیتهای نویسندگی مشغول شد. او در طول زندگی خود به نگارش کتب متعددی پرداخت، که هر کدام از آنها با سبک و رویکرد مختلفی نوشته شده بودند. اما در نهایت، سبک مورد علاقهاش را در وقایعنگاری مستند پیدا کرد.
علاوه بر دریافت جایزه نوبل، سوتلانا آلکسیویچ به عنوان شناخته شدهترین نویسندهی روسیه در این حوزه شناخته شده است. او جوایزی چون جایزه کورت توخولسکی و تریومف را به خاطر شجاعت و شرافت در نگارش کسب کرده است.
کتابها و آثار سوتلانا آلکسیویچ بسیاری از آنها به فیلمها و سریالهای موفقی تبدیل شدهاند. از جمله این آثار میتوان به سریال معروف “چرنوبیل” اشاره کرد که یکی از برجستهترین و بهترین آثار اوست. همچنین کتابهایی همچون “جنگ چهره زنانه” و “پسران زینکی: صداهای شوروی از جنگی فراموش شده” نیز از دیگر آثار مهم او هستند که توجه بسیاری از خوانندگان را به خود جلب کردهاند.
قسمتی از کتاب صداهایی از چرنوبیل
ساعات آخر جمعه شب بود که این حادثه رخ داد. آغاز روز، مثل هر روز عادی دیگر، بیهیاهو و بیاعتنا به هر گونه نشانهای از آیندهی تاریکی بود. پسرم را با امید و آرمان به مدرسه فرستادم و شوهرم نیز به آرایشگاه رفت. در آن حال، من هم مشغول آمادهسازی ناهار خانگی بودم که شوهرم با خبری نگرانکننده بازگشت. لبخندی کمرنگ بر لبانش بود و با صدایی ملایم گفت: «به نظر میرسد نیروگاه هستهای آتش گرفته. آنها میگویند که باید رادیو را خاموش نکنیم.»
آن روز صبح، هیچ کس نمیدانست که ما در حال زندگی در نزدیکی رآکتور بودیم. اما آن دیداری که در ادامهی روز به ما تعلق میگرفت، بسیاری از افراد را برای همیشه به یاد میماند. یک درخشش قرمز و نورانی، مثل یک شعله زندگی بینهایت، از رآکتور بیرون میزد. این آتش، این هیجانی بیمثال، چیزی بیشتر از یک آتشسوزی معمولی بود. انگار که خود رآکتور در حال تابش و تفریح بود. این تصویری از زیبایی غیرمعمول را ارائه میداد که حتی در بهترین فیلمها نیز مشاهده نشده بود.
به زودی مردم همه به بالکنهایشان آمدند، نگاه متعجبانهشان را به این شاهکار از فناوری انسانی واگذار کرده بودند. بعضی از آنها حتی فرزندان خود را بیرون آورده و به آنها میگفتند: «نگاه کن، این را ببین! این یادآوری مهمی است.» در عین حال، افرادی که درون رآکتور کار میکردند، از بین این مهیجها و غبارها به سرعت وارد شده و خود را در میان گفتوگوها و احساسات مختلف قرار داده بودند.
ما از دهها کیلومتر فاصله داشتیم، اما حتی از راحتی خانهمان هم نتوانستیم در امان بمانیم. بوی مشتعلی که در هوا حل میشد، باعث سوزش گلو و اشکآور شدن چشمانمان شد. این بو، با بویی که بهار و پاییز را به یاد میآورد، چیزی مشتاقانه به کیفری بود که انسان را به یاد داشت. اما این بو، بوی زمانی نبود که خاک از زمین برخاسته باشد.
تمام شب را نتوانستم بخوابم و صدای پای همسایهها را هم در راهرو میشنیدم که آنها هم نخوابیده بودند. صداهایی که بیش از هر زمان دیگر، انرژی اضافی و بیقانونی را به اتاقمان آورده بود. آنها وسایلی را جابهجا میکردند، هر حرکتی که انجام میدادند مانند نقطهای از کاغذ راهبری بیهدفی از یک موش بیرون کشیده شده بود. شاید داشتند وسایلشان را جمع میکردند، یا شاید داشتند در حال آماده کردن خودشان برای چیزی نامعلومی بودند. قرص سیترامون خوردم تا سردردم آرام بگیرد و بتوانم کمی بخوابم، اما حالتی که ایجاد میکرد، هیچگونه مراحلی از خواب نبود، بلکه یک فرار نیمهجانی از این همه نگرانی و اضطراب. صبح روز بعد از خواب بیدار شدم و اطرافم را نگاه کردم و احساس آن روزم را به خوبی به خاطر میآورم. احساس میکردم که چیزی درست نیست و چیزی برای همیشه تغییر کرده است. ساعت هشت صبح آن روز، نظامیان با ماسک ضدگاز تمام خیابانها را گرفته بودند. وقتی که آنها را با آن وسایل نقلیه نظامی در خیابانها دیدیم اصلاً نترسیدیم و برعکس آرامش هم پیدا کردیم. وقتی که ارتش اینجاست یعنی همهچیز درست خواهد شد، اما انگار هر کسی که این جمله را تکرار میکند، با خودش دوستی میکند. ما نمیدانستیم که آن «اتم کوچک صلحآمیز» میتواند انسانها را به کام مرگ بکشاند و اینکه انسان در برابر قوانین فیزیک بسیار بیدفاع است.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.