کتاب فرصتی دوباره
خلاصه : در سکوت یکدیگر را در آغوش کشیدیم. هر دو میدانستیم که رسالت معنوی و هدف زندگیمان را یافتهایم. هدفمان و همچنین کارمان را در زندگی شناخته بودیم. عجیب اینجاست که هر وقت از من پرسش میکردند میخواهی در آینده چکاره شوی، شغل معلمی به هیچ وجه در فهرستم نبود. بیشتر از معلم بودن دلم میخواست وکیل شوم، نه به این دلیل که مدرسه را دوست نداشتم، بلکه به این علت که نمیخواستم وادار شوم چیزهایی یاد بگیرم که از یاد گرفتنشان تنفر داشتم. از یاد نگرفتن چیزهایی که دوست داشتم یاد بگیرم متنفر بودم. دلم میخواست مانند پدر پولدار، از مسائل مالی سر دربیاورم و از لحاظ مالی مستقل باشم. نمیخواستم مانند پدر بیپول بردهی حقوق ماهانه، امنیت شغلی و مستمری دوران بازنشستگی معلمی باشم…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.