کتاب معجزه های سوپرمارکت نامیا – نویسنده کیگو هیگاشینو
در داستان فراوانی حیرتانگیز و جادویی، واقعاتی به نام کتاب معجزه های سوپرمارکت نامیا از نویسنده کیگو هیگاشینو در فضای کوچک یک فروشگاه به همین نام اتفاق میافتد. این داستان از زاویه دید سه شخصیت، شوتا، آتسویا و کوهی، سه دزد زیر نظر آغاز میشود. آنها در جستجوی مکانی برای گذراندن شب هستند، درحالی که دست سرنوشت مغازه نامیا در پیشرود زندگیشان قرار دارد، بدون آگاهی از اینکه این شب عواقبی کاملاً جدید و غیرمنتظره برایشان خواهد داشت.
فروشگاه نامیا به نظر متروک میآید، محلی که مجلهها و مطبوعات آن را به چندین دهه پیش باز میگردانند. اگرچه شعلهای برای روشنایی محل وجود ندارد، سه دوست میبایست تمام شب را در زمان تاریک بگذرانند. آنها با نگاه دقیق به محیط، شروع به شوخیهای جذاب درباره محصولات مختلف میکنند، اما ناگهان پاکتی به شکل پیغامی عجیب وارد مغازه میشود، که فرستنده خود را خرگوش ماه معرفی میکند. این پیغام در بردارندهی محتوایی پر از احساسات و روایت یک رابطهی عاشقانه است. پس از توضیح مشکلاتش، فرستنده از صاحب فروشگاه درخواست راهنمایی میکند، اما چرا کسی در نیمهشب نامهای به این فضا میفرستد؟
نهایتاً، با باز کردن پاکت مرموز، سه دوست با یک دنیای مختلف و مسائل جدید مواجه میشوند. اتفاقاتی که در طول شب برای آنها میافتد، رازهای مخفی فروشگاه قدیمی نامیا را آشکار میکند.
جوایز کسب کرده
- برندهی جایزهی ناووکی
- برندهی جایزهی Honkaku
- برندهی جایزهی نویسندگان سبک رازآلود
- نامزد جایزهی ادگار در بخش بهترین رمان
- نامزد جایزهی Audie در بخش بهترین داستان معمایی
قسمتی از کتاب
روز بعد، مراسم عزاداری بدون هیچ گونه مشکلی برگزار شد. چهرهی افراد حاضر در این مراسم اندکی با چهرههایی که در شب قبل دیده بودند متفاوت بود. افرادی از خانواده کاتسورو زودترین فرصت را برای شرکت در مراسم یافته بودند، اما همه نسبت به حضورشان کمی بیقرار به نظر میرسیدند. عموی کاتسورو نیز فاصلهاش را از او حفظ کرده بود. بین این افراد، برخی همسایهها و افرادی که کسب و کارهایشان در همان خیابان اوماتسو بود، نیز حضور داشتند؛ چهرههایی که از گذشتهٔ دور با آنها آشنا بود.
کاتسورو یکی از دوستان دوران دبیرستانی خود را هم شناخت. برای لحظاتی طول کشید تا با توجه به لباسهایش فهمید کدام یک از دوستانش بود، اما وقتی به خاطر آورد، مطمئن شد که آن فرد خود دوستش است. آنها در دوران تحصیل مشترک بوده بودند. پدر و مادرش کارگاهی در نزدیکی مغازهای داشتند که در آن، مهرههای دستسازی میفروختند. کاتسورو داستان زندگی دوست دوران دبیرستانش را به یاد آورد. وقتی کوچک بود، پدرش فوت کرده بود و پدربزرگش او را چگونه کارهای دستی انجام دهد، آموخته بود. پس از فارغالتحصیلی، بهسرعت به کار در کارگاه خانوادگی خود اشتغال پیدا کرده بود. اکنون، به عنوان نماینده کسبوکار خانوادگی، در این مراسم حضور داشت.
دوست دوران دبیرستانی، چوب عودی به یاد رفتگان را به آتش کشید و سپس به سمت کاتسورو و خانوادهاش رفت. او به عنوان نشان احترام، سرش را خم کرد، این رفتارش باعث شد که به نظر سالها بزرگتر از کاتسورو بیاید. پس از مراسم عزاداری، جنازه مادربزرگ را به مردهسوزخانه منتقل کردند. سپس، خانواده به مرکز اجتماع برگشته و مراسم یادبود روز هفتم را برگزار کردند. در آخر، تاکئو به عنوان یک سخنران کوتاه، کلامی اندکی به اقوام گفت و مراسم را به پایان رساند.
کاتسورو و خانوادهاش دیگران را خداحافظی کردند و سپس به جمعآوری وسایل خود ادامه دادند. دراینجا بسیاری از وسایل بود. آنها در صندوق عقب ون، کالاهای مغازه را جمعآوری کردند و سپس محراب و تمام گلها را داخل آنها قرار دادند. پشت صندلی راننده نیز وسایل زیادی جمع شده بودند. تاکئو روی صندلی راننده نشست.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.