کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست – نویسنده هاکان منگوچ
کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست سرنوشت،لحظهای از زمان است که انسان را در حال حاضر نگه نمیدارد و به سرعت از نو به وجود میآورد. شما کنترلگر هستید و سرنوشت خودتان را میسازید. هنگامی که به خود میآیید و وفادار به کاری میمانید که وعده دادهاید، انجام آن کار نمیتواند مورد انکار قرار گیرد. شما پایبند به صبر و استقامتی هستید که از آن فکر نمیکردید قابلیت تحملش را دارید. احساس عشق به چیزی که قبلاً به آن علاقهای نداشتید، وقتی که فکر میکنید نمیتوانید پیش بروید، به شجاعت یک تصمیم ناگهانی دست پیدا میکند. شما ممکن است با خودتان میگویید که “مردم” اما در واقع، زندگی میکنید!
کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست روایت سفری طولانی از یک صوفی جوان و همراه وفادارش است که به دنبال یافتن هدف واقعی زندگی خود هستند. آنها بیهیچ هدف مشخصی در جستجوی مفهوم وجودی هستند که هنوز آن را شناخته ندارند و تنها از لذت لحظاتی که به اشتراک میگذارند، لذت میبرند. آن دو به جز اعتقاد به خدا، هیچ چیزی را قبول ندارند. در این سفر ماجراجویانه، با تعاملات شگفتانگیز و واقعیتهای جذابی روبهرو میشوند که به آن دو کمک میکند برای هر تصمیمی دیدگاه جدیدی بیابند.
شخصیت اصلی داستان به سوی یک سفر معنوی و آزاد میرود، جایی که نداشتن یک برنامه مشخص جزء قواعد اصلی آن محسوب میشود. این بار، سرنوشت، یک همراه غیرمنتظره را برای این صوفی جوان که هر سال به سفر هفت روزهای تنها میرود، مشخص میکند. این همنورد دارای یک ذهن پریشان و روحی مضطرب است. اما چرا این سفر هفتهای رخ داده؟ چگونه این همراه وارد داستان میشود؟ این سفر چه تجربیاتی را به دوستان همراهشان میآورد و چه چیزهایی از آنها میگیرد؟ آیا واقعاً هیچ دیداری به اتفاق نیفتاده است؟
هفت روز سفر آنها، بدون غذا، لباس، یا پول، و مهمتر از همه، بدون برنامه مشخص، از یک شهر به دیگری میروند، و در پایان به جایی که شروع کردهاند، باز میگردند، اما دیگر هیچکدام شبیه به گذشته نیستند.
آیا ممکن است یک فرد در طول هفت روز، تغییرات اساسی را تجربه کند؟ هر چند هر روز اتفاقاتی را به همراه میآورد که همه چیز را تغییر میدهد. هفت روز اغلب به نظر ممکن است کوتاه باشد، اما میتواند تأثیرات عمیقی روی انسانها داشته باشد.
نامی که صوفی جوان برای این سفر انتخاب میکند جالب است: “سفر تسلیم”. واقعاً سفری که بدون پول، غذا و برنامهای آغاز شده، چه نامی میتوانست داشته باشد جز این؟
میان تمام افراد، در طول زندگی، واقعاتی به وقوع میپیوندد که برایشان نامهایی مثل تصادف، اقبال، بخت، یا حتی بدبختی دارد. ممکن است خود این حالت کنونی از زندگی، نتیجه همان تصادفاتی باشد که در طول مسیر با آنها روبرو شدهایم.
با خواندن این کتاب، دعوت به سفری غیرمنتظره و جذاب برای روح و ذهن خود دارید. هاکان منگوچ در طول داستان به شما گوشزد میکند و به عنوان یک داستانسرای آگاه، در کنار شما قرار میگیرد. وی باور دارد که مسیر واقعی زندگی، مسیر تسلیم شدن است. او در داستان ارتباطی را با داستان مولانا و شمس میدهد و چندین نامهی مولانا به شمس نیز در این کتاب گنجانده شده است.
خصوصیات کتاب
کتاب هیچ ملاقاتی تصادفی نیست نوشتهٔ هاکان منگوچ، به عنوان یک سفر جذاب و مفهومی به دنیای ارتباطات انسانی میپردازد. منگوچ از طریق داستان یک صوفی جوان و همراهش، مفاهیمی مانند بخت و اتفاقات اتفاقی را بازگو میکند. این کتاب با نقل قولها و ایدههایی از داستانهای قدیمی، به خواننده کمک میکند تا دیدگاه جدیدی نسبت به تصادفات و اتفاقات زندگی پیدا کند. با استفاده از داستان اصلی، منگوچ مفاهیم پیچیده را به شیوهای دستنویس و آمیخته با زیبایی، به خواننده ارائه میدهد.
قسمتی از کتاب
در بالای کوه، جملهای فراگرفته بود:
«مسافر باش! زیرا زمینی که روی آن قدم گذاشتی، جای سقوط یک امپراتوری است.»
هر بار که این جمله را میخواندم، انگیزهام برمیآمد و تمام بدنم انرژی گرفته میشد. این نوشته برایم جذابیت زیادی داشت و از کودکیام به دنبال داستانهایی از گالیپ اوغلی بودم که در این نقاط رخ داده بود. آنقدر که چندین بار خوانده بودم.
در زمان جنگ چاناک، ۲۵۰ هزار نفر از جان باختند در جبهه عثمانی، مقابل آن ۲۵۲ هزار نفر از دست دادند جانهایشان.
سربازان جوانی در مقابل کودکان ۱۵ ساله قرار گرفتند که به دنبال حفاظت از وطنشان به جنگ رفته بودند. بعضی از این جوانان در آنجا بودند تا کشورشان را مدافعت کنند، در حالی که برخی دیگر به اجبار درگیر جنگ شده بودند و علت این جنگ را نمیفهمیدند.
در حالی که فکرم مشغول به تفکرات بود و دور و بر خودم نگاه میکردم، دِنیز داشت با گوشی عکسهایی از این منطقه میگرفت. به ناگهان چشم به چشم شدیم. از گوشی کمتر اهمیت میدادم، اما از نگاه او به آن عصبانی شدم. به خجالت آمیزی گفتم: “خوب، حتماً… اما باید به من هم فرصت بده. عادتهای ما در دنیای امروز عمیقاً جایگذار شدهاند. تلاش کردم، آیا من بیش از حد از گوشی استفاده کردهام؟”
بدون اینکه فرصت حرف زدن برایم باز بشود، خودش به آن موضوع میپرداخت و آن را مطرح و حل کرد. من احساس نکردم ضرورتی برای پیشروی در این مسئله وجود داشته باشد. بیشتر از آنکه او بتواند حرفی بزند، از رفتار او متوجه نظر او شدم. او متوجه شده بود که ما خیلی درک همدیگر را پیشرفتهایم.
پرسیدم: “آیا داستان سید اُنباشی را میشناسی؟” او گفت: “نه.”
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.