کتاب وحشی
خلاصه کتاب وحشی اثر کریستین هانا
کتاب وحشی : زنی که باید از گذشته خود بگریزد و کودکی که باید آینده خود را رقم بزند.
کودکان وحشی ،کودکان گمشده،رها رشده یا فراموش شده هستند که در شرایط کاملا تنها زنده می مانند .ایده ی بزرگ شدن کودکان با گرگ ها یا خرس ها از افسانه ها گرفته شده است.
الی در مرکز پلیس تنها بود و بعدازظهر مشغول بررسی کردن یادداشتهایش شده بود. همه ی آن کودکان گمشده اند و والدینشان روی او حساب باز می کردند. از اینکه آنها را با ناامیدی رها کند حسابی ترس داشت همین ترس بود که او را سر کار روی صندلی اش نگه داشته بود و باعث می شد که چشمان خستهاش روی گزارش های روی میزش متمرکز باشد.
اما زمان زیادی را صرف این کار کرده بود .دیگر نمی توانست درست فکر کند؛ نمی توانست یادداشت های بیشتری درباره ی گروه خونی ،وضعیت دندان ها و تاریخ گم شدن بنویسد .
وقتی چشمانش را میبست ،همه ی چیزی که می دید خانوادههای از هم پاشیده بود؛ مردمی که همچنان در روز کریسمس برای بچه های گمشده شان کادو می خریدند. و زیر درخت می گذاشتند.
((من صدای گریه هایت را میشنوم)) الی سر بلند کرد و بینی اش را بالا کشید.(( من گریه نمیکردم فقط انگشتم رفت توی چشمم اصلاً تو اینجا چیکار می کنی))
کال آنجا ایستاده بود لبخندی مهربان بر لب داشت و دستانش را داخل جیب هایش برده بود .یک تیشرت بتمن سیاه با شلوار جینی رنگ و رو رفته به تن داشت .
بیشتر شبیه به یک بچه دبیرستانی بود تا مردی متاهل و صاحب سه فرزند.
کال صندلی کشید و کنار الی نشست .حالت خوبه ؟
الی چشمانش را پاک کرد لبخندی که تحویل او داد کاملاً نمایشی و جهت حفظ ظاهر بود؛ و هر دو به خوبی این را می دانستند. ((دارم پام رو از گلیمم فراتر میزارم کال.))
کال سر تکان داد .موهای مشکیش جلوی چشمش ریخت. الی بدون فکر کردن موهای او را از روی صورتش کنار زد چه کار باید بکنم خودش را عقب کشید و خنده ی معذبی کرد .((همان کاری که همیشه می کنی الی.))
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.