کتاب گتسبی بزرگ – نویسنده اسکات فیتس جرالد
“شاهکار ادبی از جنس نوآوری و اشکالدهی”، کتاب گتسبی بزرگ اثری است که از زاویهی معاصرترین نگاهها به دهه 1920 آمریکا و جوانی آن دوره تعریف میکند. رمان، به نوعی درخشش و فروپاشی زمانهی خود را در شکل یک اپرای تراژیک نمایان میکند، از طریق شخصیتهایی که در جستجوی رویاهای بزرگ خود هستند. فیتزجرالد با زبانی دلپذیر و توصیفاتی فراوان، شخصیتهای متنوع و پررنگی را بیان میکند. جیگتسبی، شخصیت اصلی، نمادی از رویاپردازی، ثروت و انزوا است که از طریق عشق ابدی خود به دیزی بوکنان، به دنبال دستیابی به ایدهآلهایش میگردد.
در این داستان، شاهد مقایسه و موازنهی طبقات اجتماعی هستیم که تأثیرات غم انگیز خود را در افراد ثروتمند و همچنین کسانی که در حال تحقق رویاهایشان هستند، نشان میدهد. از قلعههای شادی لاویش تا شهر نیویورک آن دوران، کتاب با شکوه و درخشندگی اجتماع آن زمان را به تصویر میکشد. با ایجاد تضاد میان معنای واقعی زندگی و تصویری که از آن در ذهن دیگران ایجاد میشود، این اثر به نوعی یک بازخوانی برای جوانی، عشق، و آرزوهای دوران گذشته است. با تمرکز بر روی اشتیاق بشر به تحقق رویاها، کتاب گتسبی بزرگ به عنوان یکی از برجستهترین آثار ادبیات جهان شناخته میشود که همچنان در دلهای خوانندگان جاودانه است.
خصوصیات کتاب
این اثر یک داستان شاهکار و بینظیر است که توسط فیتس جرالد نوشته شده است. کتاب گتسبی بزرگ با روایتی زیبا و شگفتانگیز، عصر جذاب دهه 1920 آمریکا را به تصویر میکشد. این کتاب به شکل یک اپرای تراژیک، ماجراهایی از عشق، ثروت، و آرزوهای بزرگ را با توصیفات دقیق و زبانی دلنشین به خواننده ارائه میدهد. شخصیت اصلی، جیگتسبی، نمادی از رویاپردازی و ایدهآلهای ناپدید شده است که از طریق عشق به دیزی بوکنان، به دنبال تحقق رویاهایش میگردد.
در کتاب گتسبی بزرگ ، نویسنده به زیبایی موازنهی میان طبقات مختلف جامعه را به تصویر میکشد و به نمایش میگذارد که چگونه ثروت و انزوا تأثیر مستقیمی بر زندگی و روابط افراد دارد. تصویر زیبای زندگی شهری در دوران جذاب دهه 1920، از قصرهای لوکس گرفته تا شهرهای پرآوازه، در این کتاب به تصویر کشیده شده است.
نویسنده با دقت و شعور زیادی جوانی، عشق، و رویاهای دوران خود را به نمایش میگذارد و این اثر به عنوان یک نماد از زمان و مکان خاص خودش، در ذهن خوانندگان به یاد میماند.
قسمتی از کتاب
در یک شب پاییزی گذشته پنج سال پیش، زمانی که برگهای پاییزی در حال ریزش بودند، آن دو نفر با یکدیگر در خیابان قدم میزدند. پایانی از خیابان که هیچ درختی نداشت، پیادهرو را به پیشانیهای ماه برگردانده بود و در آن تاریکی، آنها در مقابل یکدیگر ایستاده بودند. این شب یک شب سرد و مرموز بود، جنبشی از هیجان که تنها در دو زمان از سال هنگام تغییر فصل رخ میدهد. نوری که از چراغهای خانهها در سکوت شب به تاریکی بیرون تلاطم میآورد و بین ستارگان آشفتگی ایجاد میکرد. گتسبی از گوشه چشمانش میبیند که بلوکهای پیادهرو مانند نردبانی به آسمان میرسند. او به بالا میرود و یک نقطهٔ پنهان در بین شاخههای درختان مشاهده میکند؛ اگر تنها بود، میتوانست بیشتر بالا رود، اگر به بالا برود، میتوانست روی بام دنیا بایستد و لذت پیروزی را تجربه کند.
قلبش با سرعتهای بیشتری میزد. چهرهی سفید دیزی در مقابل چهرهاش قرار گرفت. او میدانست که اگر دستنیافته بود و این دختر را ببوسد، وصال گنجینهی خلقتیاش را برای همیشه در یک لحظهٔ مقدس از زمان خواهد گذاشت، تا افکارش هیچگاه مانند افکار گمشدهٔ خدا پوچ نخواهد بود. بنابراین انتظار کرد و برای چند لحظه به ملودی دیاپازونی گوش فرا داد که به یک ستارهٔ دیگر سروده شده بود. سپس او را بوسید. آن لحظه که لبانش به لبان دیزی خورد، گلی گونههای او به شادابی گل خنده آور تبدیل شد و جان او با تمام جسم وجودش احساس شادی کرد.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.