کتاب بخش دی – نویسنده فریدا مک فادن
کتاب بخش دی نوشتهٔ فریدا مکفدن یک رمان جذاب و الهامبخش است که به عمق پیچیدگیهای سلامت روان و روانشناسی انسانی میپردازد. در محیط بخش روانپزشکی قرار گرفته، داستان زندگی بیماران و کادر درمانی را در مواجهه با چالشهای بیماری روانی، زنگار و بازپسگیری دنبال میکند.
سبک نوشتاری مکفدن همچنین شفاف و احساسی است، که تصویر زندهای از زندگی در کتاب بخش دی میآفریند. از طریق شخصیتهای زنده و جذابش، او با مشکلات یکتای هر فرد، از عمق یاس تا لحظات امیدواری و تابناک، آشنا میکند.
در مرکز این رمان پیام قدرتمندی دربارهٔ اهمیت همدردی، همدلی و درک در برابر بیماری روانی است. مکفدن با شگفتی شخصیتهایش، تصویر انسانیت خود را نشان میدهد، تصدیقی از توارثها و برجستهسازی جنبههای غفلتآمیز در مراقبت از سلامت روان.
با داستان جذاب و شخصیتهای زنده، کتاب بخش دی شهادتی به انگیزه انسانی و قدرت شفا بر اثر اتصال است. داستانسرایی با استعداد مکفدن، خوانندگان را از ابتدای کتاب تا آخرین صفحه مشوق میدهد و پس از پایان داستان، تاثیر برجستهای را به جا میگذارد.
علیرغم تلاشهای فراوانی که در سالهای اخیر توسط روانشناسان و روانپزشکان انجام شده است، باورهای اشتباهی همچون افرادی که مبتلا به اختلالهای روانی هستند، کمترین توانایی در مواجهه با چالشهای زندگی را دارند، بیشتر به جرم و جنایت مجبور میشوند و حتی خطرناکتر از افراد عادی جامعه هستند، رایج است. این باورها منجر به دوری مردم از افراد مبتلا به اختلالات روانی و حتی عدم تلاش برای شناسایی ریشههای مشکلات آنها میشود. درحالی که مطالعات و پژوهشهای آماری نشان میدهند که افراد مبتلا به اختلالات روانی، بیشتر قربانیان تنش و خشونت هستند تا عاملین آن.
داستان کتاب بخش دی، به یک دانشجوی پزشکی به نام ایمی برنر میپردازد که در دوره کارآموزی خود در یک بیمارستان قرار دارد. ایمی، به دلایل شخصیاش، از بخشی که بیماران مبتلا به اختلالات روانی شدید در آنجا درمان میشوند، دوری کرده است. اما زمانی که شیفت شبانه به ایمی سپرده میشود، او مجبور است 13 ساعت را در این بخش بستری بگذراند، جایی که پشت درهای بسته، رمز و رازهای دلهرهآوری پنهان شدهاند.
در ثسمتی از کتاب بخش دی میخوانیم
بخش روانپزشکی در طبقۀ نهم بیمارستان است.
مقابل در فلزی سنگین آسانسور میایستم، نمیدانم دوست دارم آسانسور سریعتر بیاید یا آرامتر. اگر آسانسور زودتر نیاید، دیرم میشود. ولی از طرف دیگر، هر لحظهای که اینجا در انتظار آسانسور بایستم، کمتر در بخش روانپزشکی محصور بیمارستان حضور دارم. واقعاً وضع جالبی است.
منتظر آسانسورم که گوشیای در جیب شلوار گانم میلرزد. فکر اینکه تا لحظاتی بعد دیگر نمیتوانم از گوشیام استفاده کنم واقعاً ترسناک است. مثل این است که دستم را قطع کرده باشند. قبول دارم، این وابستگی نشاندهندۀ رابطۀ ناسالم من با گوشیام است، ولی برایم اهمیتی ندارد. من به گوشیام نیاز دارم. چرا یک مکان نباید آنتن داشته باشد؟ واقعاً ظالمانه است.
گوشیام را از جیب عمیق شلوار گان آبیام بیرون میآورم، امیدوارم تماسی از پولین، دستیار اجرایی بخش روانپزشکی بیمارستان، باشد که زنگ زده تا بگوید دیگر نیازی ندارند در بخش دی کار کنم. ولی صدالبته که تماس از طرف او نیست. از طرف مادرم است.
عالی شد.
مادرم آخرین نفری است که در حال حاضر دلم میخواهد باهاش صحبت کنم، ولی اگر تماسش را جواب ندهم و آنتن گوشیام برود، وحشت میکند. پس بهتر است همین حالا تماس را جواب دهم و قال قضیه را بکنم.
میگویم: «سلام، مامان.» و همان لحظه درِ یکی از آسانسورها باز میشود. سوارش نمیشوم.
میگوید: «ایمی، چهخبرها؟»
میگویم: «سرم شلوغه. امشب قراره درس بخونم.»
خیلیخب، به مادرم دربارۀ شیفت امشبم در بخش دی چیزی نمیگویم. خودم بابتش مضطربم، ولی او از من هم بدتر است. آدمی نیست که بهطور کلی زیاد نگران شود، ولی خبر دارد که جید بیمار اینجاست. از کل ماجرا خبر دارد.
دلش نمیخواهد به بخش دی برگردم.
از من میپرسد: «روانپزشکی چطوری پیش میره؟» میتوانم صدای پسزمینه را از تماسش بشنوم، صدای اخبار عصر از تلویزیون کوچکی است که تقریباً بیست سال پیش خریده شده. پدرم هر شب، بلااستثنا، اخبار میبیند. از روی اخبار دیدنش میتوانید ساعتتان را تنظیم کنید.
میگویم: «خوبه، آسونه.»
«تو علاقهای بهش نداری…»
میان حرفش میپرم. «نه، من به روانپزشکی به چشم یه شغل، علاقه ندارم. اصلاً ندارم.»
با هر رشتۀ دیگری کنار میآیم. جراحی، پزشکی داخلی، جراحی زنان و زایمان. حتی میتوانم از آن دکترهایی باشم که تمام روز کاری بهجز نگاه کردن به راسترودۀ آدمها انجام نمیدهند، چون این کار مهمی است و من میتوانم انجامش دهم. ولی نمیتوانم افرادی را درمان کنم که اختلالات روانی دارند. این کاری است که هیچ وقت انجامش نخواهم داد.
با فریدا مک فادن بیشتر آشنا شویم…
فریدا مکفدن نویسندهای با استعداد است که با عمق و فراگیری دربارهٔ سلامت روانی به کاوش میپردازد. با پسزمینهای در روانشناسی، اثراتش به تصویر کشیدن ذهن انسان و چالشهایی که افراد مبتلا به بیماریهای روانی با آن مواجه هستند را با دقت و همدردی به تصویر میکشد.
از طریق رمانهایش، مکفدن داستانهای غنی و پرشوری را ارائه میدهد که به بررسی پیچیدگیهای تجربه انسانی میپردازند. شخصیتهای او چندبعدی و قابل ارتباط هستند، هرکدام با مبارزات و پیروزیهای خود در برابر سختیها روبرو میشوند. سبک نوشتاری مکفدن همچنین جذاب و تفکرانگیز است، خوانندگان را به داستان شخصیتهایش میکشاند و آنها را به همراهی با تجربیات ویژه آنها دعوت میکند.
علاوه بر داستانگویی ماهرانهاش، مکفدن همچنین برای افزایش آگاهی درباره مسائل سلامت روانی متعهد است. از طریق نوشتههایش، او به موضوعاتی که اغلب به آنها افسرده میشود یا اشتباه میشود، نور میاندازد و درک و همدلی بیشتری را در میان خوانندگانش ایجاد میکند.
کلیاً، فریدا مک فادن داستانگوی با استعدادی است که آثارش همچنان سرگرمکننده و آموزنده است. رمانهایش یک پنجره را به شرایط انسانی باز میکنند و خوانندگان را به تفکر درباره زندگی و تجربیات خود دعوت میکنند، در حالی که به نیازها و مشکلات دیگران احترام میگذارند.
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.