کتاب سایه روشن – نویسنده صادق هدایت
خلاصه کتاب سایه روشن:درکتاب سایه روشن میخوانیم که: در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد.این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند.
و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند.
زیرا بشر هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی به وسیلهی افیون و مواد مخدره است.
ولی افسوس که تأثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید. آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی، این انعکاس سایهی روح، که در حالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه میکند، کسی پی خواهد برد؟…
جملات معروف کتاب سایـه روشن
- اگر روزی بشر میتوانست مدار زمین را هم بدور خورشید تغییر بدهد، اگر خودش را بستاره سیرییوس هم میرسانید همان آدمیزاد ضعیف و ترسو و احساساتی بود
- یادش افتاد که سرتاسر زندگی او در سایه و در تاریکی گذشته بود، نامزدش درخشنده را دوست نداشت. فقط از ناچاری، از رودربایستی مادرش به او اظهار علاقه میکرد. با زنهای فرنگی هم میدانست که باین آسانی نمیتواند رابطه پیدا بکند، چون از رقص، صحبت، مجلس آرائی، دوندگی، پوشیدن لباس شیک، چاپلوسی و همه کارهایی که لازمه آن بود بود گریزان بود، بعلاوه خجالت مانع میشد و جربزهاش را در خود نمیدید
- اگرچه تشنه و گرسنه بود ولی ته دلش خوشحال شد. نمیدانست چرا سوار شد و بکجا میرود، ولی باوجود همه اینها با خودش فکر کرد: «شاید این جوان هم عادت به شلاق زدن داشته باشد و تنش بوی الاغ و سرطویله بدهد!»
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.