کتاب قمارباز
خلاصه : درحالی که از قمارخانه بیرون می آمدم حس کردم که یک فلورین در جیب کوچکم تکان می خورد. به خودم گفتم * خوب با آن می توانم شام بخورم . * ولی پس از اینکه صد قدم رفتم تغییر رای دادم و راهم را برگرداندم و همان فلورین را روی * مانک * گذاشتم – این بار نوبت مانک بود – راستی انسان وقتی تنها در مملکت بیگانه دور از وطن و دوستان خود و بدون اینکه بداند از کجا برای زندگی همان روز خود پولی به دست آورد آخرین – درست آخرین فلورین خود را به مخاطره می اندازد و به قمار می گذارد…
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.